دانلود مقاله داستان کوتاه

Word 101 KB 25148 9
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۷,۱۵۰ تومان
قیمت با تخفیف: ۵,۰۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع

  • پدرم از سادات وعلمای معروف تبریز بود. مسجد دایر و پر رونقی دربازار تبریز داشت. بخش عمده ای از بازاریان و تجار و اصناف را دور خود جمع کرده بود. مسئلۀ مرید و مرید بازی ازمیرات های بدخیم دور و درازگذشته های فرهنگی - اجتماعی دراین سرزمین است که هنوز ادامه دارد، اما پیداست که به تنگیِ نفس افتاده. بگذریم.
    پدرم درسال های آخراقامتش در نجف، با مادرم، که دختر یکی ازعلمای معروف آن دیار بود و اهل کربلا، ازدواج میکند. مادرم زن باسواد وآگاهی بود. مسلط به علم کلام. وقتیکه برمیگردند به تبریز، مدتی بعد پدرش فوت میکند. پدرم گفته بود : «خوب شد»! پسر، جانشین پدر میشود. و امام جماعت همان مسجد را برعهده میگیرد.
    دوپسر و سه دختر ومن آخرین دختر، اززن اول پدرم هستم. ایشان وقتی شرایط زندگی را بروفق مراد میبیند و خیل مریدان را حلقه زده دراطرافش، شروع میکند به ازدواج با چند زن جوان، عقدی. ولی صیغه ها بیوه های پولدار و سر شناسان شهربودند. مادرم میگفت: سید، که در چهار محله شهر در چهار خانه به تولید مثل پرداخته بود، در اندک مدت صاحب هفده پسر ودختر میشود. طبیعی ست که دراین تجدید فراش ها، «نو که آمد به بازار کهنه میشه دل آزار». زن های قبلی ازچشمشان میافتد و دیدارها نیز رنگ میبازد. همزمان با تولد من، دو دختر و دو پسر دیگر از نامادری های من چشم به جهان گشودند.
    پنج ساله بودم که مادرم اززنبارگی های شوهر جان به لب شده بعد ازمدتی بگو مگو از همدیگرجدا میشوند. عدّه که تمام شد مادرم با مؤذن مسجد پدر که جوان خوش اندامی بود ازدواج میکند. مجتبا ثمرۀ آن ازدواج است.
    اردواج مادرم، به صورت انتقام بر سر زبان ها افتاده و درگوشه و کنارشهر میپیچد. آقا تاب نیاورده به بهانۀ معالجه به تهران کوچید و سه سال بعد از دنیا رفت. دروصیّتنامه، از دو منطقه درحوالی تبریز نام برده و به وراث پسر و دخترش اکیدا توصیه کرده که مبادا درآنجاها با کسی ازدواج کنند. ...
    سیما حرف مادر را قطع کرده میپرسد:
    "برای چه این وصیّت را کرده مادر؟"
    مادر با خندۀ تلخی میگوید :
    " بس که آقا درآن دو منطقه زن عقدی و صیغه ای داشته و بچه پس انداخته حساب از دستش دررفته. ترسش ازآن بوده که مبادا اولادش، با خواهران و برادران خود ازدواج کنند!
    شیرفهمت شد دخترم"!
    چشمان مادر پرمیشود و با بغض میگوید:
    "برادربزرگم جانشین پدر شد اما قبل ازتصدی امامت مسجد، درتصادفی درتهران جان باخت. میگفت پدر دق مرگ شد. راست میگفت. پدر دق مرگ شد . اما هروقت یاد آن رفتار مادر میافتم ازشجاعت کم نظیرش به خود میبالم و به روانش درود میفرستم."
    posted by رضا اغنمی | 2:54 AM | 0 comments
    سیما

    دختر جوان و رنگ پریده جلو میوه فروشی توقف کرد. با نگاه زیرچشمی به پشت شیشه، موزی برداشت و در آستین بلندش فرو برد. بعد با تردید، سیب سرخ بزرگی را لمس کرد و گذاشت توی جیبش. راه افتاد برود که مردی از پشت سرمچش را گرفت. فشار داد. با خشونت گفت پولش؟ دخترترسید. دستپاچه شد. با نگاه ترحم آمیز دهن بازکرد بگوید که ... رهگذری سکه ای گذاشت دست فروشنده. با مکثی کوتاه لحظه ای دختر را پائید. تیز نگاهش کرد. از ذهنش گذشت: "با این قیافه نباید دزد باشد." دخترجوان سرش را انداخت پائین، غبار شرم صورتش را مهتابی کرد. آهسته گفت "گرسنه ام" ! پشت به ویترین مغازه ایستاد موزرا با عجله پوست کند وبلعید. با نگاهی ازسپاس میخواست چیزی بگوید که رهگذرراه افتاد. گامی برنداشته بی اختیارایستاذ. حس ناشناخته ای مانع رفتنش شد. بهت زده، دختررا تماشا کرد، درتلاقی باچشمان میشی او دلش لرزید. به ناگهان ازدهنش پرید :
    "با من بیا" !
    نمیخواست بگوید ولی دیرشده بود. با تردید راه افتاد. شانه به شانۀ دختر.
    چند قدم پائین تر دراولین غذاخوری فرورفتند. روبروی هم نشستند به غذا خوردن.
    دخترتند تند میخورد. پیدا بود که شدیدا گرسنه است. وقتی نگاه های مرد را دید، گفت "دوروز است که غذا نخورده ام." بعد ازمکث کوتاهی ادامه داد:
    "بیکارم جایی برای خواب ندارم. صاحب خانه امروز جوابم کرده است."
    مرد بعد از چند سئوال وقتی مطمئن شد که دختر دانشجوی دانشگاه لندن است گفت:
    یک هفته برای آزمایش کاری بهت میدهم. درصورت رضایت همیشه کارخواهی داشت.
    و جا بجا کارش را معلوم کرد. قبل از جداشدن پرسید " چقدربه صاحبخانه بدهکاری؟"
    دختر که فکر میکرد عوضی شنیده، نگاهش کرد. مرد با نگاه مهربان سئوال قبلی را تکرار کرد. دختر که سرش پائین بود مقداربدهی اش را گفت .
    مرد چند تااسکناس بهش داد و گفت تو جیبت باشد. حساب میکنیم. در دفترچه جیبی اش چیزی نوشت و بعد پرسید اسمت چیست؟
    دختر گفت: " سیما."
    - سیما؟ سیما چی؟
    - سیما همسایه .
    مرد، دستپاچه شد. خیره به نکتۀ نامعلومی به فکر فرو رفت. بعد صورت دختر را کاوید. واو که هنوزدرفکر پولی بود که داده بود. " به چه اطمینانی ؟ منظوری دارد حتما؟ پرتش کنم تو صورتش. نکند با این سن و سالش مرا عوضی گرفته با یه عوضی ..." و دراین جدال بود که شنید مرد زیر لب چیزی گفت. جباب های عرق پیشانی اش را با دستمال کاغذی که از روی میز برداشته بود گرفت. نگاهش رو صورت دختر به فکر فرو رفت. به صدای آژیر ماشین پلیس که به سرعت رو به پائین میرفت به خود آمد، با مهربانی پرسید :
    خانه ای که زندگی میکنی امن است ؟
    - دو سال است که آنجا هستم غیراز من عده ای از دختران دانشجو هم زندگی میکنند. نزدیک دانشگاه است. به محل و آدمها عادت کرده ام. محیط آرام و خوبی دارد.
    - همانجا باش با همان دوستانت.
    قبل از رفتن گفت: "اسم من ریچارد است. ریچارد بل ."
    دست دختر رافشا ر داد و رفت .

    درجشن فارغ التحصیلی دانشگاه، مادرش راکنار آن مرد دید. با تعجب خیره شد به آن دو که دست دردست هم لبخند میزدند. درچشمهایشان شادی مفرطی از مهروعاطفه موج میزد. سیما را بوسیدند و تبریک گفتند. تا آمد بپرسد " مامان این آقا را که مدتی ست حامی من است، تو ازکجا میشناسی؟ گفت "پدرت ریچارد بل را معرفی میکنم."
    گیج و بهت زده، انگار تالار جشن دانشگاه را با آن همه آدم و سروصدا کوبیدند سرش!
    با لکنت زبان پرسید :
    "پس آن آقای همسایه که چندسال پیش فوت کرد کی بود؟
    مادر خیلی خونسرد پاسخ داد:
    - آن آقا را هم میبینی آن گوشه تکیه داده به میز استادان! با ریش بزی؟
    - آری مسیو ساموئیل فرانسوی را میگین؟
    - آری دخترم آن هم بابای برادرته. برادرت سهراب!
    دختر با ناباوری چنگ به صورت خود انداخت و خواست جیغ بکشد که آن دو سیما را آرام کردند و بردند بیرون.
    .مادر گفت باقی داستان را بگذار برای گاه دیگری که شنیدنی ست!
    posted by رضا اغنمی | 9:52 AM | 0 comments
    فقره

    سحر، دخترده ساله سرشام ناگهان چیزی یادش آمد که توی دفترچه اش نوشته بود، از سر سفره بلند شد و رفت اتاقش با دفترچه برگشت و از پدرش پرسید: "بابا فقره یعنی چی؟"
    پدر که لقمه رابرده بود نزدیک دهنش، با دهن بازخیره شد به دختر و لقمه را گذاشت توی بشقاب و خشمگین زیر لب گفت لا اله الا الله ... پسر بزرگش که میدانست پدر هروقت چنین کند بلافاصله قشقره ای راه میاندازد! بلافاصله گفت: "این کلمه دربازار بین تجار و کاسبکارها بیشتر رواج دارد. مثلا چند فقره جنس از خارج وارد شده. دولت اجازه داده که چند فقره میوه و سبزی صادر شود. معنای فقره بیشتر شامل تعداد میشود. مثلا خان دایی ازخارج چند فقره سوغاتی آورده بود! همانطور که گفتم فقره را به جای دفعه و عدد بکار میبرند. مثلاعوض اینکه بگوییم دوسه مرتبه به جمکران نامه نوشتم پولم هدررفت، میگوییم چند فقره نامه نوشتم نتیجه نداد. و خلاصه بهت بگویم که فقره جایگزین عدد و دفعه دراین قبیل اصطلاحات ... " مجید که این حرف ها را میزد زیر چشمی مواظب پدربود، وقتی دید لقمه را برداشت وشروع کرد به غذا خوردن، نفس راحتی کشید و روبه مادرش گفت :
    " راستی شنیدید که حمید آقا به زودی داماد میشود؟"
    دختر که سراپاگوش بود وازشنیدن حرفهای برادرش قانع نشده بود یک مرتبه داد کشید "داداش همونه دیگه. خوب شد که گفتی. پس تو هم شنیدی. اصلا فقره ازآنجا درآمده. توی کلاس پیچیده که حمید فقره اش تصادفی ست! خواهرش حمیده زده تو گوش ملیحه که فقزۀ بابات تصادفییه! دعوا را افتاده سر فقره! حالا من این فقره را میخواستم ازبابا بیرسم نه اونا را که تو گفتی و بیخودی پریدی وسط حرف نذاشتی بابا درست توضیح بدهد!"
  • داستان
    About Me
    Name: رضا اغنمی
    View my complete profile

    • سیما
    • سیما
    • فقره
    • صدا
    • خداحافظ
    • درسالن نمایش
    • برادران غیرتی
    • شهرآویزان
    • پیشواز
    • آهو

    • April 2005
    • May 2005
    • June 2005
    • July 2005
    • August 2005
    • September 2005
    • October 2005
    • November 2005
    • December 2005
    • January 2006
    • February 2006
    • June 2006
    • January 2007
    • February 2007
    • March 2007
    • April 2007
    • May 2007
    • June 2007
    • July 2007
    • August 2007
    • September 2007
    • October 2007
    • November 2007
کلمات کلیدی: داستان - داستان کوتاه

ادبيات کودکان و نوجوانان: 1384: سبک عيار (تحليل و تلخيص سبک عيار)، انتشارات کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان) 1383: قصه ديگچه و ملاقه (يک داستان) نوشته ميشائيل انده، انتشارات کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان کارهاي فرهنگي: 1381: شرکت در سمينار

داستان نويسي نوين ( مدرن ) فارسي ، نوزاد آزادي است ؛ با آزادي تولد يافت وبا آزادي گاه گاهي درجامعه ايراني رشد وتعالي پيداکرد . درزمان حکومت هاي خودکامه پيش از انقلاب مشروطيت ، داستان کوتاه وبلند ورمان به معنا وساختار امروزي درايران سابقه نداشت . بات

داستان نويسي نوين ( مدرن ) فارسي ، نوزاد آزادي است ؛ با آزادي تولد يافت وبا آزادي گاه گاهي درجامعه ايراني رشد وتعالي پيداکرد . درزمان حکومت هاي خودکامه پيش از انقلاب مشروطيت ، داستان کوتاه وبلند ورمان به معنا وساختار امروزي درايران سابقه نداشت . بات

خداوند متعال را شکر می کنم که توانسته ام در این ترم تحقیق با راهنمایی استاد خانم مریم رئیس دانا به انجام رسانم. از همه عزیزانی که مرا در گردآوری این تحقیق کمک کردند کمال تشکر را می نمایم. این تحقیق دارای 5 داستان کوتاه از چهار نویسنده معاصر ایران است که مورد تحلیل قرار گرفته است. امیدوارم مورد توجه خوانندگان قرار گیرد. ه ماه نشده، سه دفعه رفتم و برگشتم، صبح در خونه سید اسدالله ...

يادداشتي بر داستان «فردا»ي صادق هدايت از محمد بهارلو در «نوشته‌هاي پراکنده صادق هدايت»، که حسن قايميان گرد آورده است، داستان کوتاهي هست به نام فردا که تاريخ نگارش 1325 را دارد. اين داستان اول بار در مجله «پيام نو» (خرداد و تير 1325) و بعد در کبوتر

مقدمه داستان(روسياهان) از يکسري واقعيتها سرچشمه گرفته است که من و امثال من در طول زمان زندگي با آن سر و کار داشته و يا شاهد آن هستيم. در اينجا بايد به پدر و مادران عزيز يادآوري کنم که مواظب عزيز کرده هاي خود باشند. و بدون هدف به جامعه نفرستند که ا

نقد داستان فردا يادداشتي بر داستان «فردا»ي صادق هدايت از محمد بهارلو در «نوشته‌هاي پراکنده صادق هدايت»، که حسن قايميان گرد آورده است، داستان کوتاهي هست به نام فردا که تاريخ نگارش 1325 را دارد. اين داستان اول بار در مجله «پيام نو» (خرداد و تير 13

چکيده داستان زندگي و تعاليم حضرت زکريا(ع) و يحيي(ع) يکي از داستانهاي مشترک ميان قرآن کريم و أناجيل اربعه مي باشد که اگرچه بصورت مختصر و کوتاه در هر دو کتاب طرح شده، ولي نکات عبرت آموز و جنبه‌هاي تربيتي و سازنده آن در هر دو کتاب به حدي فراوان است که

ادبيات داستاني هر روايتي که خصلت ساختگي و ابداعي آن به جنبه هاي تاريخي و واقعيش غلبه کند و نيز به آثار روايتي منثور ادبيات داستاني گويند. شامل قصه، رمان، رمانس داستان کوتاه مي شود. قصه: به آثاري که در آن ها تاکيد بر حوادث خارق العاده بيشتر از تحول و

ادبيات داستاني هر روايتي که خصلت ساختگي و ابداعي آن به جنبه هاي تاريخي و واقعيش غلبه کند و نيز به آثار روايتي منثور ادبيات داستاني گويند. شامل قصه، رمان، رمانس داستان کوتاه مي شود. قصه: به آثاري که در آن ها تاکيد بر حوادث خارق العاده بيشتر از تحول و

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول