دانلود تحقیق اسفندیار

Word 30 KB 30594 11
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۷,۱۵۰ تومان
قیمت با تخفیف: ۵,۰۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • اسفندیار پهلوانی بزرگ و پسر شاه گشتاسب بود و مادرش کتایون فرزند قیصر روم بود .سه فرزند پسر داشت که بهمن از همه بزرگتر بود .

    اسفندیار خسته ولیکن پیروز از جنگ با ارجاسب برمی گشت . او دو خواهر خود را از چنگ اسارات ارجاسب نجات داده بود .

     او میدانست که دوران سختی بسر رسیده و تمام دشمنان ایران سرکوب شدند و حالا بیایستی پدرش به پیمانش وفا می کرد و تخت شاهی را دست او میسپارد و دیگر هیچ دلیل و بهانه ای وجود نداشت تا از این کار خودداری کند .در شهر جشن بزرگی بر پا بود و شاه طهماسب بهمراه نامداران و فرزانگان و موبدان  از پسرش استقبال کرد . سفره های رنگین مهیا شد و مهمانان مشغول شدند . گشتاسب از پسرش خواست تا ماجرای را تعریف کند . اسفندیار به گشتاسب گفت که در هنگام شادی این درخواست را نکن زیرا با سخنهای تلخ گذشته کام خود را تلخ میکنیم . فردا همه چیز را برای شما خواهم گفت .

    شب که اسفندیار از مهمانی بازگشت ناراحت بود . اسفندیار به مادرش کتایون گفت : که شهریار با من بد می کند . به من گفت : هنگامیکه انتقام ما را از ارجاسب بگیری و خواهرانت را از بند آزاد کنی و نام ما را در گیتی سربلند کنی ، تخت و تاج شاهی را به تو واگذار می کنم . فردا صبح که شاه از خواب بیدار شود این سخن ها را به او خواهم گفت . مادرش از این سخن ها ناراحت شد چون می

    دانست که شاه تاج و تختش را نخواهد بخشید . مادر پاسخ داد : ای پسر رنج دیده من، تمام سپاه به رای و فرمان تو هستند و پدرت فقط تاجی بر سر داد ،  بیشتر از این مخواه . زمانیکه او به دیار باقی برود  این تاج و تخت به تو خواهد رسید و  بهتر است فرزندی بمانند تو ، در برابر پدرش فرمانبردار باشد .

    تا دو روز افراسیاب نزد گشتاسب نرفت و روز سوم گشتاسب از خواسته فرزندش آگاه شد و آنگاه جاماسپ فال گو را نزد خود خواست . جاماسپ گفت : کاش زمانه مرا بدست چنگال شیر می سپارد  تا این اختر بد را نمی دیدم ، که  باید این چنین در غم اسفندیار نشست همان پهلوانی که جهان را از دشمنان پاک کرد  . گشتاسب از او پرسید : زود به من بگوی که این اتفاق کجا خواهد افتاد . جاماسپ گفت : این غم در زابلستان بدست رستم اتفاق خواهد افتاد .

    روز بعد شاه بر تخت نشست و اسفندیار نزد او رفت و همه موبدان و ناموران نیز ایستاده بودند . اسفندیار گفت : شاه پاینده باشد که زمین از تو شکوهمند شد . تو مظهر داد و عدالتی و همه ما بنده و فرمانبردار توئیم . می دانی که ارجاسب با سواران به جنگ آمد و من در دشت گورستانی از اجساد آنها درست کردم و سر

    ارجاسب را از تن جدا کردم و بواسطه سوگند و پیمان تو ، دلم به فرمان تو گرمتر شد . حال بهانه چیست ؟

    شاه به فرزندش پاسخ داد :  تو بیش از این انجام داده ای و پروردگار یاور تو باشد   ، اما اینک مردی است که از آغاز پادشاهی ما تا کنون به بارگاه نیامده و در برابر شکوه ما سر خم نکرده است و او کسی نیست جر رستم پسر زال . تو باید به سوی سیستان بروی و رستم را در بند، نزد ما آوری .و مطمئن باش که اگر فرمان مرا اطاعت کنی و دستور مرا اجرا کنی تخت و تاج شاهی را به تو می سپارم .

    اسفندیار پاسخ داد : ولی از زمان منوچهر تا کیقباد همه سرزمین ایران از رشادت این پهلوان در امنیت بسر برده است  .

    شاه اینطور به اسفندیار پاسخ داد که : آیا نشنیدی که اهریمن چگونه موجب می شود انسان راه درست را گم کند . لباس رزم بر تن کن و به سمت سیستان برو . و دست رستم را ببندد و پیاده او را به درگاه بیاور

    اسفندیار به شاه گفت : تو با رستم دستان کاری نداری ، دنبال راهی هستی که مرا دور نگه داری . این تخت پادشاهی برای تو باشد که برای من  گوشه ای از این جهان کافی است . من هم مانند بقیه لشکر فرمانبردار تو هستم

    پدر گفت : در قضاوت عجله نکن که با این کار سربلند خواهی شد .

    اولین دیدار اسفندیار با رستم

    بعد از شنیدن حرفهای بهمن ، اسفندیار دستور داد تا اسب سیاه را زین کنند و همراه صد سوار تا لب رود هیرمند آمد .

    ناگهان با صدایی برگشت و سواری دید که به سوی آنها می آید . رستم را شناخت .

    وقتی رستم از رود گذشت و پا بر خشکی گذاشت  بر اسفندیار درود فرستاد . و ادامه داد خدا را شکر که سلامت به این جا رسیده اید  همیشه بخت با تو یار باشد و بد اندیشان از تو دور باشند .

    چون اسفندیار این خوش آمد را شنید او را در بغل گرفت و گفت :خدا را سپاس می گویم  که تو را شاد و خرم می بینم .

    رستم بدو گفت : ای نامدار به سرا و خانه من بیا تا جان من از وجود شما روشن گردد ، هرچند آنچه که داریم درخور شما نیست ولی تمام تلاشمان را خواهی کرد

    اسفندیار گفت : هرچند که پذیرفتن دعوت  پهلوانی مانند تو برای من عزیز است ولی نمی توانم از فرمان شاه سرپیچی کنم که اجازه نداریم که در زابل بمانیم . تو نیز فرمان شاه را بپذیر و بند بر پای کن که عمل کردن به دستور شاه ننگ نیست . و از فرمان او سرپیچی نکن .

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو يکي داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آيد به خشم کنون رزم سهراب گويم درست از آن کين که با او پدر چون بجست تو را ام کنون گر بخواهي مرا بيند همي مرغ و ماهي مرا يکي آنکه بر تو چن

رستم نام آورترين چهره? اسطوره‌اي در شاهنامه و به تبع آن برترين چهره? اسطوره‌اي ايران است. او فرزند زال و رودابه وتبار پدري رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌اي و چهره? برتر اوستا) ميرسيده. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد. رستم در شاهنامه رستم در ش

نبرد رستم و اسفنديار رستم نام آورترين چهره? اسطوره‌اي در شاهنامه و به تبع آن برترين چهره? اسطوره‌اي ايران است. او فرزند زال و رودابه وتبار پدري رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌اي و چهره? برتر اوستا) ميرسيده. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد. رستم در

سخن گفتن از فردوسي اگر چه گاهي آسان گرفته مي شود آسان نيست چون او شخصيتي پاياب و آسان ياب نيست. اين خردمند ژرف نگراين نماد و نمود فرهنگ آزادگي و ستم ستيزي اين وجدان بيدار قوم ايراني و اين پاسدار ارزشهاي انساني در هر کيش و کسوت برتر از حد هر وصفي ا

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو یکی داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آید به خشم کنون رزم سهراب گویم درست از آن کین که با او پدر چون بجست تو را ام کنون گر بخواهی مرا بیند همی مرغ و ماهی مرا یکی آنکه بر تو چنین گشته ام رد را ز بهر هوا کشته ام و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی کودکم در کنار سه دیگر که رخشت به جای آورم سمنگان همه زیر پای آورم چو رستم ...

داستان های ملی ایران که در شاهنامه وحماسه های دیگر می بینیم چنانکه گذشت مسائلی ابداعی و ابتکاری نیست بلکه اغلب و نزدیک به تمام آنها را مبادی تاریخی است که با گذشت روزگار عناصرتداستانی مختلفی بر آنها افزوده شده و آنها را بصورتهایی که می بینیم درآورده است. مورخان جدید که در تاریخ ایران پیش از اسلام مطالعه می کنند همواره درتحقیق تاریخ ایران از سلسله سلاطین ما در آغاز می کنند وآنجه ...

از انروز که اهریمن بد نهاد به جنگ با هرمزد آغاز کرد ، شش هزار سال گذشته بود و درین مدت، اهرمن دوبار با (آفات و دیوان و تاریکی و بیماری و درد و نیاز و خشم و دروغ) به جهان هورمزد کمین زده و آب و خاک و گیاه و حیوان و مردم را آزار کرده بود. در سه هزار سال سوم، هورمزد برای رهایی ازین آفت ها ، زرتشت را به این گیتی فرستاد و دین و آیینهای خود را به او سپرد تا مردمان را به سوی نیکی ...

رستم و سهراب کنون رزم ويروس و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو که اسفنديارش يک ديسک داد بگفتا به رستم که اي نيکزاد در اين ديسک باشد يکي فايل ناب که بگرفتم از سايت افراسياب چنين گفت رستم به اسفنديار که من گشنمه نون سنگک بيار جوابش چنين داد

رستم و سهراب کنون رزم ويروس و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو که اسفنديارش يک ديسک داد بگفتا به رستم که اي نيکزاد در اين ديسک باشد يکي فايل ناب که بگرفتم از سايت افراسياب چنين گفت رستم به اسفنديار که من گشنمه نون سنگک بيار جوابش چنين داد خندان طرف

نخست بايد گفت که داستان ها و ماجراهاي شاهنامه بيشتر اوقات تنها در برهه ي زماني که در آن اتفاق مي افتند قابل فهم هستند، و معني يکايک داستان ها را بايد با ديدي از بالا آغاز کرد تا بتوان با ريزه کاري هاي اين اثر جاويد شناخت پيدا کرد در کتاب شناخت شاهنا

بارخدايا! ما را از کساني قرار ده که به ريسمان قرآن چنگ مي‌زندد و در فهم متشابهاتش به پناهگاه محکم و استوارش پناه مي‌برند، و در سايبان آن آرام مي‌گيرند و به روشني بامدادش راه مي‌يابند و به درخشيدن روشنايي آن اقتدار مي‌کنند، از چراغ آن چراغ مي‌افرو

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول