دانلود تحقیق نماد های عرفانی در داستان رستم و سهراب

Word 103 KB 4524 30
مشخص نشده مشخص نشده تاریخ
قیمت قدیم:۱۰,۱۵۰ تومان
قیمت با تخفیف: ۷,۵۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • پیرامون اثر گرانسنگ حکیم توس شاهنامه سترگ سخن بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم و جای سخنهای بسیار دیگر نیز هنوز خالی‌ست، نگاه متفاوت آقای قائم‌پناه به یکی از داستانهای محوری شاهنامه که می‌تواند سرفصلی برای نگاههای عمیق‌تری از این منظر باشد ما را مجاب به درج این مقاله می‌کند.

    شاید در میان ایرانیانی که سر و سودای مطالعه دارند و علی‌الخصوص در وادی ادبیات فارسی قدم‌زنان تفرجی کرده و می‌کنند کمتر کسی را بتوان یافت که بی‌خبر باشد از اظهارنظر حکیم طوس، فردوسی نسبت به سروده ارزشمند خویش (شاهنامه) که فرمود:

    پی افکندم از نظم کاخی بلند

    که از باد و باران نیابد گزند

    به راستی شاهنامه کاخی بس بلند و بزرگ است که در طول تاریخ هستی خویش، نظر بزرگان و معماران عرصه علم و خرد را همواره به خود معطوف داشته است اما هنوز هم کسی نتوانسته است همه زوایای آن را یک‌جا در حلقه عدسی دوربین دیدگان خویش به مشاهده بنشیند و به بیان دیگر کسی موفق نشده تمام زوایای آن را زیر سیطره دید خویش درآورد، به تعبیر نگارنده، شاهنامه چون عروس حماسی است که تاکنون به حجله زفاف هیچ دامادی درنیامده است. اما از آنجا که پری‌روی تاب مستوری ندارد، او نیز هرازگاهی از لابه‌لای حجاب محمل خویش سرک کشیده و گوشه چشمی به خواستگاران و

    صفحه 2

    طالبانش نشان داده است، لذا هر خواستگار و طالبی نیز فقط توانسته است از منظر و مقامی که خود بر آن واقف بوده شاهد کمان ابروی وی یا تیر مژگانش باشد و آن را تماشا و توصیف کند. بر این اساس تلاش نگارنده این سطور نیز بر آن است تا از منظر و خاستگاه عارفان نگاهی به داستان رستم و سهراب، همچنین مرگ رستم بیندازد. امیدا که به حول و قوه الهی از عهده کار (حداقل در حد توان خویش) برآید.

    ابتدا لازم می‌دانم این مهم را با طرح چند پرسش آغاز کنم:

    اولا‌ً اینکه چطور می‌شود قبول کرد مردی که آزار موری را برنمی‌تابد، چنان‌که در مقام انذار فریاد می‌زند:

    میازار موری که دانه‌کش است

    که جان دارد و جان شیرین خوش است

    راضی می‌شود که پدر را به مرگ فرزند خویش آن هم به صورتی که خود قاتل فرزند باشد بیازارد؟ آیا عذاب روحی این موضوع برای پدر چندین برابر‌ِ آزار مور نیست؟

    و آیا عذاب وجدانی، که از خواندن چنین صحنه‌ای به خواننده دست می‌دهد بیش از عذاب وجدانی که از آزار موری به انسان دست می‌دهد نیست؟ یا آیا درد و رنجی که از مرگ برادر به دست برادر در دل و جان انسان می‌پیچد بسی سنگین‌تر و شدید‌تر از درد و رنجی که از آزار و مرگ یک مور به انسانی دست می‌دهد نیست؟

    راستی چه شده است شاعری که انسان را از آزار مور برحذر می‌دارد و پرهیز می‌دهد، پدری را که قاتل فرزندش شده لعن و نفرین نمی‌کند و به دشنام برادری که برادرش را در چاهی پر از تیغ و سنان می‌اندازد نمی‌آغازد!؟ عجبا! تیغ نقد و انتقاد شاعر چرا کند شده است!؟ آیا علت، این بوده که شاعر داستان‌ِ رستم و سهراب و مرگ وی را صرفا‌ً داستان و افسانه تلقی می‌کرده؟ یا اینکه این داستان لباس رمزی است بر قامت‌ِ حقیقتی که شاعر لطفی در

     

    صفحه 3

    عریانی آن نمی‌دیده و یا بیان صریح آن را صلاح نمی‌دانسته، به علت اینکه معتقد بوده که در عصر وی:

    هنر خوار شد، جادویی ارجمند

    نهان راستی، آشکارا گزند

    شده بر بدی دست دیوان دراز

    ز نیکی نرفتی سخن جز به راز

    به نظر نگارنده در این نکته جای بسی تأمل است. و از طرف دیگر چگونه می‌شود باور کرد که فرد جوانمرد و مؤمنی چون رستم که در هیچ کاری بدون ذکر نام خدا مشغول و فارغ نمی‌شود ناجوانمردانه قاتل فرزندش شود؟ و یا چطور می‌توان باور کرد رستمی که در هر امری ابتدا ستایش حق می‌‌گوید و بر او سجده می‌کند (که سجده خود نماد نماز در پیشگاه حق است.) با شکستن پیمان و به کار بستن خدعه، رقیبش را از میان بردارد؟ آیا در ستایش و نمازش اخلاصی نبوده است؟ آیا نماز او از آن نمازهایی نبوده که رسول حق فرمودند: «الصلوه معراج المؤمن» نماز نردبان عروج مؤمن است. و یا بالاتر که حضرت حق فرمودند: «إن‌َّ الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر»? نماز بازدارنده از زشتیها و ناپسندیهاست. و یا اینکه رستم از آنهایی نبود که به قول شیخ محمود شبستری خودساخته و خودباخته باشد تا نمازش سرشار از عطر و بوی حضور شود چنان‌که فرمود:

    تو تا خود را به کل‍ّی در نبازی

    نمازت کی شود هرگز نمازی

    البته باید اقرار نمود که رستم مثل کسانی نبوده که نماز را برای شانه خالی کردن از زیر بار تکلیف و مسئولیت بهانه ساخته و کارش را ترک کند، نه، رستم نیز چون سعدی شیرازی طاعت را به جز خدمت به خلق نمی‌دانست. همین نکته‌های ظریف و همین پرسشهای دقیق است که انسان را بر آن می‌دارد تا بپذیرد که قسمتهایی از شاهنامه نیز به سبک و سیاق گفته‌ها و باورهای عارفان بر سبیل رمز و کنایه سروده شده است و لذا باید گفت: اینکه

    صفحه 4

    جناب آقای دکتر محمودی بختیاری شاهنامه را آبشخور عارفان خوانده و بر این اساس کتابی تألیف نموده‌اند، سخنی به گزاف وناحق نگفته و به همین دلیل بنده معتقدم که اگر از منظر عرفان به داستان رستم نظر افکنیم، نتیجه می‌گیریم که با توجه به مطالب فوق‌الذکر می‌توان ادعا کرد که در داستان رستم و سهراب نیز سهراب، نماد نفس رستم است نه فرزند حقیقی وی و از آنجا که خداوند متعال فرموده‌اند: «ا‌ِن‌َّ النفس لا‌َم‍ّاره‌ٌ بالسوء»1 نفس اماره [هر لحظه] انسان را به کارهای زشت و ناروا وامی‌دارد. و از باب اینکه صادق اهل بیت(ع) فرمودند: «طوبی ل‍ِعبد‌ٍ جاهد لله نفسه‌ُ و هواه‌ُ و م‍َن هزم ج‍ُند نفسه‌ِ و هواه‌ُ ظ‍َف‍ِر‌َ برضا الله»2 یعنی خوشا به حال عبدی که برای خدا و تقر‌ّب به حضرتش همیشه در مقام جهاد و ستیز با نفس باشد و هرگز از او غافل نشود و عنان و سلسله اختیار خویش را از کف نداده و نگذارد که نفس و خواسته‌هایش بر او چیره شوند. بلکه او غالب و نفس مغلوب او باشد و آنکه توفیق جهاد با نفس یا‌فت و سپاه نفس اماره را مغلوب خود ساخت رضای الهی را کسب کرده است چنان‌که پیامبر اکرم(ص) نیز فرمودند: «طوبی لم‍َن کان عقل‍ُه‌ُ امیرا‌ً و نفسه‌ُ اسیرا‌ً»3 یعنی خوشا به حال آن که عقلش در مملکت جانش امیر است و نفسش اسیر.» گفتنی است با توجه به همین آیات و روایات موجود که نمونه‌هایی از آنها ذکر شد، عارفان علاوه بر اینکه سالکان و رهروان طریق حق را همواره به مبارزه با نفس فرا خوانده و تحریک کرده‌اند، در خارج از وجود خویش نیز برای نفس نمادهایی را بیان کرده‌اند که تعداد قابل توجهی از آنها را محقق بزرگ آلمانی خانم آن ماری شیمل در کتاب خود «ابعاد عرفانی اسلام» فراهم آورده که می‌توان به طور خلاصه از جمله آنها این موارد را برشمرد. 1- سگ سیاه 2-روباه جوان 3- موش 4- زن نافرمان وگول‌زن 5- اسب یا استر چموش 6- شتر سرکش و نافرمان 7- خوک 8- فرعون 9- ابرهه 10 مار 11- شیطان 12-اژدها، حال چه می‌شود اگر سیزدهمین آنها را هم سهراب بنامیم و بدانیم.

  • فهرست:

    ندارد.


    منبع:

    ندارد.

نمادهاي عرفاني درداستان رستم و سهراب پيرامون اثر گرانسنگ حکيم توس شاهنامه سترگ سخن بسيار گفته‌اند و شنيده‌ايم و جاي سخنهاي بسيار ديگر نيز هنوز خالي‌ست، نگاه متفاوت آقاي قائم‌پناه به يکي از داستانهاي محوري شاهنامه که مي‌تواند سرفصلي براي نگاههاي ع

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو يکي داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آيد به خشم کنون رزم سهراب گويم درست از آن کين که با او پدر چون بجست تو را ام کنون گر بخواهي مرا بيند همي مرغ و ماهي مرا يکي آنکه بر تو چن

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو یکی داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آید به خشم کنون رزم سهراب گویم درست از آن کین که با او پدر چون بجست تو را ام کنون گر بخواهی مرا بیند همی مرغ و ماهی مرا یکی آنکه بر تو چنین گشته ام رد را ز بهر هوا کشته ام و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی کودکم در کنار سه دیگر که رخشت به جای آورم سمنگان همه زیر پای آورم چو رستم ...

شاهنامه شاهنامه با نام «جان و خرد» آغاز می‌شود، آغازی بی‌مانند در ادبیات ایران. کتابی سراسر داد و دانایی! واژه‌ها همه دانه‌های دانایی‌اند. شاه‌نامه یا خدای‌نامک، داستان پهلوانی‌ ها، پیمان‌داری‌ها، مهربانی‌ها، مدارایی‌ها نیز هست. در این روایت کم‌مانند ادبیات جهان، خرد و عشق چنان در هم آمیخته است که گویی جهان فردوسی، آمیزه‌یی از عشق و دانایی‌ست. این فرهنگ‌نامه با ستایش مردم و خرد ...

رستم نام آورترين چهره? اسطوره‌اي در شاهنامه و به تبع آن برترين چهره? اسطوره‌اي ايران است. او فرزند زال و رودابه وتبار پدري رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌اي و چهره? برتر اوستا) ميرسيده. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد. رستم در شاهنامه رستم در ش

ريشه واژه اسطوره: اين واژه که جمع شکسته عربي آن به گونه اساطير بيشتر بکار مي رود، منشاء هند و اروپايي دارد و به نظر مي رسد از زبان روستايي وارد عربي شده باشد. به همين جهت برخي آنرا استوره مي نويسند. در زبانهاي هند و اروپايي نيز مشقاتي دارد. در سنسکر

نخست بايد گفت که داستان ها و ماجراهاي شاهنامه بيشتر اوقات تنها در برهه ي زماني که در آن اتفاق مي افتند قابل فهم هستند، و معني يکايک داستان ها را بايد با ديدي از بالا آغاز کرد تا بتوان با ريزه کاري هاي اين اثر جاويد شناخت پيدا کرد در کتاب شناخت شاهنا

بارخدايا! ما را از کساني قرار ده که به ريسمان قرآن چنگ مي‌زندد و در فهم متشابهاتش به پناهگاه محکم و استوارش پناه مي‌برند، و در سايبان آن آرام مي‌گيرند و به روشني بامدادش راه مي‌يابند و به درخشيدن روشنايي آن اقتدار مي‌کنند، از چراغ آن چراغ مي‌افرو

« گسترده‌ترين سرزمين هاي حوزه‌ي فرمانروايي شهرياران ايران باستن، از سوي خاور تا مرز قلمرو حکمراني شاهان کهن چين کشيده شده بود. ايرانيان و چينيان، روزگاران درازي از باختر تا خاور آسيا را زير نفوذ و چيرگي‌هاي خود داشتند. در درازناي آن دوران‌ها، تيره‌ه

مقدمه بارخدايا! ما را از کساني قرار ده که به ريسمان قرآن چنگ مي‌زندد و در فهم متشابهاتش به پناهگاه محکم و استوارش پناه مي‌برند، و در سايبان آن آرام مي‌گيرند و به روشني بامدادش راه مي‌يابند و به درخشيدن روشنايي آن اقتدار مي‌کنند، از چراغ آن چراغ

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول