دانلود تحقیق سرنوشت گنجینه نادر شاه در کلات

Word 36 KB 4660 11
مشخص نشده مشخص نشده تاریخ
قیمت قدیم:۷,۱۵۰ تومان
قیمت با تخفیف: ۵,۰۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  •  

    نادر شاه پادشاه ایران بعد از این که مقداری زیاد زر و سیم و جواهر بدست آورد چون نمی‌دانست که با آن پول چه کند و رسم سرمایه‌گذاری در ایران برای کارهای بزرگ متداول نبود در صدد برآمد که آنرا درمکانی قرار دهد که کسی نتواند بسرقت ببرد . طلا و نقره و جواهر بعنوان مالیات از مردم گرفته می‌شد و بخزانه نادر منتقل می‌گردید و بعد از انتقال بآنجا ، بازگشت ، نمی‌نمود مگر ، برای پرداخت جیره و مستمری سربازان و کارکنان دیوان و آن مقدار پول ، بقدری نبود که سبب رواج کسب و تجارت گردد بهمین جهت مردم که موجودی خود را بابت مالیات می‌پرداختند و آن وجه بدست مردم بر نمی‌گشت ، سال بسال فقیرتر می شدند و در عوض خزانه نادر ، معمورتر می‌گردید و در آن خزانه زر و سیم و جواهر ، بیشتر انباشته می‌شد بدون ا ینکه نادرشاه از پول و جواهر کالا پائین می‌آمد و قوه خرید نادری افزایش می‌یافت . نادرشاه می‌توانست با پولی که بدون استفاده در کلات نادری گرد آورده بود کشور خود را طوری آباد کند که معمورترین کشور جهان گردد . ولی آن کار را نکرد رفتار محصلین مالیات بر مردم سبب شد که هزارها قصبه و قریه از بین رفت و اراضی زراعتی مبدل به بیابان لم یزرع شد و در بعضی از قسمت‌های کشور ایران حتی پول مس که پشیزبود یافت نمی گردید زیرا مردم هر چه پشیز داشتند بابت مالیات دادند معهذا نمی توان انکار کرد که نادرشاه برای ایران تحصیل افتخار کرد و پیروزیهای جنگی و کشور گشائی‌های او بنام ملت ایران در تاریخ به ثبت رسید .

    وقتی زر و سیم و جواهر نادر بقدری زیاد شد که متوجه گردید نمی تواند آنرا در خزانه‌های عادی نگاه دارد درصدد بر آمد که در نقطه‌ای از ایران ‌آن گنج را در دل کوه جا بدهد و آنگاه متوجه گردید که بهترین دل کوه برای جا دادن گنج یک قلعه طبیعی می‌باشد واقع در کوه‌های هزار مسجد درشمال خراسان به اسم کلات .

    وضع کلات طوری بود که اگر یک عده مستحفظ برای حفاظت گنج نادری در آن بسر می‌بردند احتیاجی بخارج نداشتند . زیرا کلات آب و زمین قابل کشت و زرع داشت و مستحفظین می‌توانستند زراعت کنند و دام داری نمایند واحتیاجات خود را از حیث خواربار ، برآورند . نادرشاه از دادن جیره و مستمری به مستحفظین گنج خود در کلات مضایقه نداشت . اما  نمی‌خواست که مستحفظین گنج برای تأمین خواربار از محلی که گنج در آن است خارج شوند و اطلاعات خود را بدیگران بگویند . نادرشاه می‌خواست که نه مستحظین گنج از پاسگاه خود خارج شوند و نه دیگران از خارج به آن پاسگاه بروند . وضع کلات طوری بود که مستحفظین گنج نادرشاه ، می‌توانستند مدت پنجاه سال در آن قلعه طبیعی بسر ببرند بدون این که برای خواربار احتیاج بخارج داشته باشند لباس خود را هم از پشم گوسفندان فراهم می کردند .

    بهر نسبت که مالیات وصول می‌شد و در جنگ‌ها غنائم بدست میآمد زر و سیم وجواهر و قسمتی از اشیای نفیس دیگر مثل پارچه‌های زربفت و ظروف گرانبها و عاج‌های فیل را به کلات نادری حمل می کردند .

    بطوریکه گفتیم علیقلی میرزا در روزی که شب بعد از آن ، نادر بقتل رسید بهمدستان خود گفته بود که در کلات دویست کرورنادری ، زرو سیم و جوهار است و آن را بین خود تقسیم خواهیم کرد . در صورتی که در کلات بیش از دویست کرور زر و سیم و جواهر وجود داشت و علاوه بر آن مقداری اشیاء نفیس دیگر در کلات بود که نمی‌توانستند قیمتی برای آنها تعیین نمایند . جزء نادرشاه ، هیچ کس از میزان واقعی طلا و نقره و جواهری که در کلات بود خبر نداشت بطوری که راز موجودی واقعی آن گنج ، با مرگ نادرشاه ، برای همیشه مکتوم ماند .

    بعضی از مورخین، در صحت رقم دویست کرور نادری زر و سیم و جواهر که در دوره سلطنت خود نادر بین درباریان شایع بود تردید کرده‌اند و گفته‌اند که آیا آن موقع در ایران دویست کرور ، زر و سیم و جواهر بوده تا این که نادرشاه، آنها را بتدریج گرد بیاورد و به کلات منتقل نماید و آیا این رقم ، اغراق نیست . اما تمام غنائم جنگی نادرشاه هم به کلات منتقل گردیده‌ بود و تمام کشورهائی که بدست نادر گشوده شد خراج گزار وی شدند و سال بسال خارج می‌پرداختند و آن وجوه هم منتقل به کلات می‌گردید . لذا نه فقط رقم دویست کرور اغراق نیست . بلکه می‌توان قبول کرد که موجودی گنج نادری بیش از دویست  کرور بوده است .

     

    علیقلی میرزا هنگامی که بسوی کلات میرفت عده‌ای از عشایر قوچان را هم با خود برد تا با نیروی قوی‌تر بکلات حمله ور گردد . گنج نادردر قلعه کلات در دخمه‌ای جا داشت که حجاران ، مدت سه سال آن دخمه را در دل کوه حفر کرده بودند و هنگامیکه علیقلی میرزا بسوی کلات میرفت دویست سرباز بفرماندهی یک افسر موسوم به ( عبدالله مریوانی ) که دارای درجه  نظامی بش‌یوزباشی بود یعنی فرماندهی پانصد سرباز را می‌توانست  بر عهده بگیرد از آن گنج نگاهداری
    می کردند. قلعه طبیعی کلات یک دژ غیر قابل تسخیر بنظر می رسید . کوههای اطراف قلعه طبیعی کلات طوری بود که با وسائل آن زمان نمی‌توانستند از آن بگذرند . و وارد قلعه شوند و مجبور بودند که از مدخل قلعه عبور نمایند و همینکه دروازه مدخل قلعه را می‌بستند و پشت آن را سنگ چین می‌نمودند ، کسی نمی توانست وارد قلعه گردد .  یا از آن خارج شود . وقتی دخمه گنج را در دل کوه حفر کردند بالای آن در قسمتی از کوه یک دخمه دیگر بوجود آوردند و آن را پر از باروت نمودند و عبدالله مریوانی مکلف بود که بطور مرتب به باروت سر بزند و بفهمد که در فصول بارندگی مرطوب نشده باشد و اگر مرطوب گردیده آن را عوض کند .

    عبدالله مریوانی مخزن باروت را آتش بزند و هر گاه آن مخزن منفجر می‌شد کوه  فرو می‌ریخت و درب خزانه گنج را بکلی مسدود می‌نمود و دیگر مهاجم نمی‌توانست وارد آن دخمه شود . بموجب دستور نادر در صورتی که عبدالله مریوانی در جنگ  کشته می شد ‌هر  نفر که زنده می‌ماند می‌باید مخزن باروت را منفجر نماید و اگر هیچ افسر زنده نمی‌ماند سربازها می‌باید مخزن باروت را منفجر نمایند و راه دخمه را مسدود کنند . نادرشاه مطمئن بود که عبدالله مریوانی و افسران و سربازانی که تحت فرماندهی وی قرار گرفته‌اند آن دستور را در صورت اقتضا بموقع اجرا خواهند گذاشت و لو محقق باشد که خود کشته خواهند شد . و بعد از اینکه کوه فرو ریخت و درب دخمه را مسدود کرد مهاجم نخواهد توانست گنج او را تصرف نماید مگر بعد از مدتی برای در هم شکستن تخته سنگهای بزرگ کوه و انتقال آنها بجای دیگر که تا آن موقع او در هر نقطه که باشد خود را به کلات می‌رساند و دمار از روزگار مهاجم در میآورد .

    نادر بارها گفته بود تا روزی که من زنده هستم کسی نمی‌تواند به کلات دستبرد بزند و هر بار که این سخن بر زبان نادرشاه جاری می شد میرزا مهدی استرآبادی منشی او میگفت ظل‌الله مثل حضرت خضر عمر جاوید خواهید داشت .

     علیشاه (علیقلی میرزای سابق) تا موقع رسیدن بکلات استراحت نکرد و نه گذاشت امرا و سربازان افشاری استراحت کنند . وقتی به کلات رسیدند هنگام بامداد بود و با این که علیشاه می دانست دروازه کلات طبق معمول بسته است چند نفر را برای تحقیق فرستاد و آنها مراجعت کردند و گفتند که دراوزه بسته است . علیشاه خود را نزدیک دروازه رسانید و چون می دانست دیده‌بان قلعه کلات او و سوارانش را دیده گفت که عبدالله مریوانی فرمانده پادگان کلات ، بالای دروازه بیاید و با او صحبت کند . عبدالله مریوانی بالای دروازه آمد و علیشاه گفت آیا مرا می شناسی ؟ فرما نده پادگان کلات گفت مگر ممکن است شاهزاده  ای بزرگوار مثل علیقلی میرزا برادر زاده ظل الله را نشناسند ولی من تصور می کردم که شاهزاده در جنوب خراسان سکونت دارند . علیشاه گفت من در آنجا بودم و اینک به اینجا آمده ام و به تو دستور می دهم که دروازه را باز کن . عبد الله مریوانی گفت ای شاهزاده بزرگوار ، بر تو پوشیده نیست که دروازه اینجا باز نمی شود مگر به فرمان ظل الله آیا فرمان ظل الله را با خود آورده ای ؟ علیشاه گفت من چیزی با خود آورده ام که بر تر از فرمان نادر می باشد و آن خود ظل الله است . عبد الله مریوانی با حیرت گفت آه ... آیا ظل الله تشریف آورده است پس چرا زودتر به ما اطلاع نداده اند که بتوانیم وسایل پذیرایی را فراهم کنیم علیشاه گفت ظل الله آمده اما احتیاج به وسایل پذیرایی ندارد عبد الله مریوانی از جواب علیشاه چنین  فهمید که وسایل پذیرایی نادر شاه را با خود او آورده شده و به همین جهت کسی به او اطلاع نداده که وسائل پذیرایی را آماده کند و بعد گفت اگر خود ظل الله تشریف آورده باشد نشان دادن فرمان ضروری نیست و اگر ظل الله دستور بدهد ، من دروازه را خواهم گشود . علیشاه گفت اکنون ظل الله بتو دستور می دهد که دروازه را بگشائی . آنگاه امر کرد که سر بریده نادر را نزدیک دروازه ببرند تا این که عبد الله مریوانی آن را ببیند . عبد الله مریوانی وقتی سر بریده را دید نشناخت از علیشاه پرسید ای شاهزاده بزرگوار این سر از کیست ؟ علیشاه گفت نادر کشته شد  و سرش را بریدیم و آوردیم تا بتو و دیگران ، که هنوز تصور می نمایند نادر زنده است نشان بدهیم و بدانند که دیگر ظل الله وجود ندارد . عبد الله مریوانی پرسید ای شاهزاده بزرگوار اگر قصد شوخی داری ، دست از مطایبه بردار زیرا در یک مسئله با اهمیت مثل  حیات پادشاه ایران نمی‌توان شوخی کرد . علیشاه گفت ، من شوخی نمی‌کنم و جدی می‌گویم مگر تو نادر را نمی‌شناختی و خصوصیات قیافه‌اش را به خاطر نداشتی ؟

    درست نگاه کن و بفهم که آیا این سر بریده نادر است یا نه ؟ عبدالله مریوانی گفت من از اینجا نمی‌توانم تشخیص بدهم که آیا این سربریده ظل‌الله می‌باشد یا خیر؟

    علیشاه به شخصی که حامل سر بریده بود گفت به دروازه نزدیکتر شود تا  عبدالله مریوانی سر بریده را بهتر ببیند .

    سر را بیشتر به دروازه نزدیک کردند ولی باز فرمانده پادگان کلات گفت که نمی‌تواند هویت سر بریده را تشخیص بدهد . علیشاه گفت لابد در داخل قلعه ، یک نردبان بلند دارید ؟ عبدالله مریوانی گفت بلی ، علیشاه گفت نردبان را به این طرف بفرست تا حامل سر  از آن بالا ببرد و به تو نزدیک شود و تو بهتر بتوانی سر را به خوبی ببینی و اگر نمی‌خواهی نردبانت را به این طرف بفرستی از قلعه خارج شو و سر را از نزدیک معاینه کن . فرمانده پادگان گفت من از قلعه خارج نمی‌شوم و نردبان را هم به خارج نمی‌فرستم چون ممکن است که شما از آن استفاده کنید و بالا بیائید . علیشاه گفت ما اگر بخواهیم به وسیله نردبان بالا بیائیم می‌توانیم این درختها را (اشاره به یک بیشه کوچک که در خارج از قلعه بود ) بیاندازیم و نردبان بسازیم یا از آبادیهای اطراف نردبان بیاوریم پس وحشت تو از این موضوع کودکانه است .

    عبدالله مریوانی متوجه شد که برادرزاده نادر حرف درستی می‌زند بیست‌تن از تفنگداران کلات وارد دروازه مجتمع شدند و تفنگهای خود را بطرف سواران علیشاه گرفتند و مردی که حامل سر بود به نردبان نزدیک شد و از آن بالا آمد و دیگران به نردبان نزدیک نشدند که مبادا برای تفنگداران کلات شبهه‌ای ایجاد شود حامل سر بریده خود را ببالای دروازه رسانید و سر را به عبدالله مریوانی و دیگران نشان داد آنوقت ندای حیرت از بینندگان برخاست زیرا دریافتند که آن سر بی‌پیکر ، سر نادرشاه افشار پادشاه ایران است . قیافه نادر ، یک قیافه عادی نبود که با صور دیگر مشتبه شود وهر کس یک مرتبه نادرشاه را می‌دید ، قیافه‌اش را بخاطر می‌سپرد . علیشاه از ندای حیرت فرمانده پادگان و دیگران فهمید که نادر را شناختند و در هویت سر بریده تردید ندارند و گفت : ای عبدالله مریوانی وشما ای افسران و سربازان پادگان کلات ، بطوریکه مشاهده می‌کنید ، نادر دیگر و جود ندارد و آنکه کوس لمن‌الملک می‌کوبید و برای یک نادری یک سر می‌برید نابود گردید . اکنون من پادشاه ایران هستم و اختیار مال و جان مردم این سرزمین در دست من است و اختیار مال و جان شما را هم دارم . اگر عاقلانه رفتار کردید و دروازه قلعه را گشودید تا وارد قلعه شویم از من پاداش بزرگ خواهید گرفت و من بشما منصب و مال می‌دهم . ولی اگر دروازه قلعه را نگشودید و طبق دستوری که نادر شما داد انبار باروت را محترق و کوه را منفجر کردید علاوه بر این که تمام شما را با سخت‌ترین شکنجه بهلاکت خواهم رسانید زن و فرزندان و طائفه شما را نابودخواهم کرد و از نسل شما ، حتی یک طفل شیرخوار را باقی نخواهم گذاشت . عبدالله مریوانی گفت آخر ما عهدی داریم و سوگند یاد کرده‌ایم که بعهد خود وفا نمائیم .

    علیشاه گفت شما با نادر عهد داشتید و چون او مرده ، دیگر متعهد نیستید .

    عبدالله مریوانی گفت ای شاهزاده بزرگ منظور تو از ورود به این قلعه چیست و چه می‌خواهی بکنی . علیشاه گفت من پادشاه ایران هستم و تو باید مرا با عنوان پادشاه ایران طرف خطاب قرار بدهی . عبدالله مریوانی گفت ای ظل‌الله برای چه می خواهی وارد این قلعه شوی ؟ علیشاه گفت من نمی‌خواهم که با عنوان ظل‌الله مورد خطاب قرار بگیرم چون این عنوان را مردم دوست نمی‌دارند و اسم من علیشاه است و تو می‌توانی مرا با عنوان پادشاه ایران یا علیشاه طرف خطاب قرار بدهی و صلاح تو هم در این است که از من توضیح نخواهی و نپرسی که برای چه می‌خواهم وارد این قلعه شوم . من پادشاه ایران هستم و این قلعه و هر چه در آن می‌باشد ملک مطلق من است و نباید به کسی حساب پس بدهم .

    عبدالله مریوانی تردید نداشت که اگر دروازه قلعه را نگشاید نه فقط او و سربازانش کشته خواهند شد بلکه عائله و طائفه او ، و سربازانش نابود خواهند گردید . وی بعد از دیدن سر بریده نادر وشناختن آن سر ، فهمید که نادر کشته شده و اگر وی دروازه قلعه را بگشایدو علیشاه را به کلات راه بدهد نادر که وجود ندارد از او بازخواست نخواهد کرد . پس همان بهتر که تسلیم شود و بدان وسیله نزد  علیشاه تقرب حاصل نماید و لذا گفت : ای پادشاه بزرگ ایران وقتی مرکب تو باینجا رسید من نمی‌دانستم که نادر شاه دیگر پادشاه ایران نیست و سلطان جدید کشور ، تو می‌باشی و گرنه رسم عبودیت را بجا میآوردم و اینک برای این که ثابت کنم که رعیت مطیع و فرمانبردار تو هستم ، عهد خود را زیر پا می‌گذارم و هم اکنون دستور می‌دهم که سنگ‌ها را از پشت دروازه بردارند و آن را بگشایند .

    علیشاه عده‌ای از مردان افشار را که با او بودند با نردبان بداخل قلعه فرستاد که باهل قلعه کمک کنند وسنگ‌هائی که پشت دروازه چیده شده بود زودتر برداشته شود و هنگام ظهر علیشاه وارد قلعه کلات شد . علیشاه بعد از ورود به کلات به عبدالله مریوانی گفت من نسبت به تو سوء ظن ندارم  و دیدم که اطاعت کردی و دورازه قلعه را بروی من گشودی ولی سربازان تو باید خلع سلاح شوندو بآنها بگو که انعام دریافت خوا هند کرد وانبار باروت هم باید تحت مراقبت سربازان من باشد . عبدالله مریوانی اسلحه سربازان خود را تسلیم کرد وانبار باروت را تحت مراقبت سربازان علیشاه قرار داد .

    آنوقت علیشاه گفت برویم بسوی گنج نادرشاه . عبدالله مریوانی گفت ای پادشاه ایران ، کلید گنج کوچک نزد من هست ولی کلید درب خزانه بزرگ نزد خود نادرشاه بود . علیشاه پرسید مگر در اینجا دو خزانه وجود دارد؟ عبدالله مریوانی گفت بلی و خزانه کوچک خزانه‌ایست که گاهی پول میآوردند و در آن می‌گذاشتند و در دستک ثبت می‌کردند  و هر زمان که خود نادرشاه بکلات میآمد پول موجود در خزانه کوچک منتقل بخزانه بزرگ می‌شد . علیشاه پرسید اکنون در خزانه کوچک چقدر پول است؟ عبدالله مریوانی جواب داد پانصد و دوازده هزار نادری .

    علیشاه پرسید در خزانه بزرگ چقدر پول موجود می‌باشد ؟ عبدالله مریوانی گفت خدا می‌داند .

    علیشاه پرسید مگر موجودی خزانه بزرگ در دستک‌ها ثبت نشده است . عبدالله مریوانی گفت هر چه در خزانه بزرگ هست در دستک‌ها ثبت شده مگر موجودی پول نقد و از میزان موجودی پول نقد جزنادرشاه هیچ‌کس اطلاع نداشت . علیشاه گفت در خزانه کوچک را بگشایند . عبدالله مریوانی کلید درب خزانه کوچک را آورد و آن را گشود و پانصد و دوازده‌هزار نادری موجود در آن خزانه را در دسترس علیشاه گذاشت و گفت از  پادشاه ایران خواهش می‌کنم که یک رسید بمن بدهند . علیشاه گفت برای چه بتو رسید بدهم ؟ مگر من مالک این پول نیستم . عبدالله مریوانی گفت چرا ای پادشاه ایران ، ولی رسم این  است که وقتی از تحویلدار ،‌پولی دریافت می‌کنند ، با و یک قبض رسید می‌دهند تا در آینده راجع بمبلغی که از وی گرفته شده اختلافی پیش نیاید .  علیشاه به قوچه بیک افشار اورموی گفت رسیدی بنویسد و به فرمانده پادگان کلات بدهد . بعد از او پرسید تو در خصوص موجودی خزانه بزرگ چه اطلاع داری ؟ عبدالله مریوانی چند دستک بزرگ را به علیشاه نشان داد و گفت هر چه در خزانه بزرگ وجود دارد در این دستکها ثبت شده غیر از وجه نقد و هر قسمت از اشیای خزانه ، در یکی ازاین دستک‌ها به ثبت رسیده و هر یک از این دستک‌ها دارای دو نسخه است که یکی  اینجا میماند و دیگری پیش نادرشاه هست یا بود . علیشاه پرسید این دستک‌ها چه موقع نوشته می‌شد . فرمانده پادگان کلات گفت  هر زمان که نادرشاه باینجا میآمد و می‌خواستند آنچه در خزانه کوچک است بخزانه بزرگ منتقل نمایند این دستک‌ها نوشته می‌شد . علیشاه یکی از دستک‌ها را برداشت و گشود و دید در دیباچه آن نوشته شده مربوط به شمشیرها و خنجرها و تفنگ‌ها و تپانچه‌ه ای مرصع می باشد که در خزانه بزرگ هست و هزار و پانصد شمشیر و خنجر و هزار تفنگ و تپانچه مرصع، طبق ثبت آن دستک در خزانه بزرگ بود ، دستک دیگر را که بسیار قطور و سنگین بود بدست گرفت و باز کرد و مشاهده نمود که صورت کتابهائی است که در خزانه بزرگ وجود دارد و از روی آن دستک معلوم می شد که در خزانه بزرگ چهل هزار کتاب موجود است .

  • فهرست:

    ندارد.


    منبع:

    ندارد.

: عوامل جسمی و ذاتی مبحث اول : ارث و بزهکاری امروزه مسأله بزهکاری اطفال و نوجوانان، از جمله مسائل بغرنج اجتماعی است که فکر اکثر دانشمندان را به خود مشغول داشته است. درباره علل افزایش بزهکاری در روزگار کنونی؛ عقاید مختلفی ابراز شده است. پاره ای از محققین ازدیاد جرم و جنایت را در جهان امروز از خصوصیات کنونی جوامع متمدن دانسته و معتقدند که به همان نسبت که بشر به سوی ترقی و تکامل ...

واژه ها نیز همچون پدیده هاى رشد یابنده هستى داراى دگرگون پذیرى و رشد و تحول بوده و در راستاى زمان مفاهیم گوناگونى بخود مى گیردو در جهت تعبیراز پنداشتها آهنگها باورها آرمانهاى متفاوت بکار گرفته شده و در معانى ویژه اى رایج مى شوند. [مالیات] نیزاز جمله واژه هائى است که داراى چنین سرنوشتى مى باشد. مفاهیم گوناگون[ مالیات در تاریخ] با همه تفاوتهاى آن داراى عناصر مشترک و در نهایت معناى ...

کارشناسي مشاوره و راهنمايي فصل اول کليات 1- مقدمه 2- بيان مسأله 3- اهميت و ضرورت مسأله 4- اهداف تحقيق 5- سؤالات و فرضيات تحقيق 6- روش تحقيق 7- تعريف واژه‎ها و اصطلاحات مقدمه مطالعه

دوران گذار (از نادر شاه افشار تا آقامحمدخان قاجار) نادر فرزند پوستين دوزخراساني به نام امامقلي از قبيله افشار بود که در 1100ه. در ابيورد ديده به جهان گشود. در هفده سالگي هنگامي که خود و مادرش در اسارت ازبکان بودند، مادر خود را از دست داد. پس از

نادرشاه افشار تولد چشمهاي خود را به نور چراغ برقي که از سقف آويزان شده است دوخته ام مجذوب به نوري که از چراغ ساطع است خيال و فکر خود را در طول زمان به حرکت در مي آورم ,چشمهايش در برابر نور خيره کننده ي چراغ برق ثابت و بي حرکت است اما فکرم در عرصه ي

قبل از قتل نادرشاه برادرزاده اش عليقلي ميرزا حکمران سيستان و مضافات آن بود و محصلين ماليات، براي سيستان و مضافات يکصد و پنجاه هزار نادري ماليات تعيين کرده بودند و آن مبلغ را از عليقلي ميرزا ميخواستند. عليقلي ميرزا با اين که مردي متکبر و خودخواه بود

کليد واژه نامه: مصادره: قطع استمرار مالکيت اشخاص بر اشياء به واسطه نظم عمومي توسط قواي عمومي اعم از آنکه متصرف، «قانوني يا غيرقانوني» اموال مزبور را تحت يد داشته باشد. اموال: (ج مال): اشيايي که موضوع «داد و ستد حقوقي» بين

زندگينامه تاريخ نشان داده است که ميان شرايط اجتماعي و تکامل انديشه روشنفکران تاثير متقابلي حکمفرماست. معمولاً يک روشنفکر حساس و صادق در يک محيط غيرانساني احساس خفگي مي‌کند و عليه نابرابري و استثمار دست به طغيان مي‌زند. او با نيروي انديشه‌اش که از ط

تاريخ نشان داده است که ميان شرايط اجتماعي و تکامل انديشه روشنفکران تاثير متقابلي حکمفرماست. معمولاً يک روشنفکر حساس و صادق در يک محيط غيرانساني احساس خفگي مي‌کند و عليه نابرابري و استثمار دست به طغيان مي‌زند. او با نيروي انديشه‌اش که از طريق سخن گفت

جامعه ما به علل بسیار گرفتار نوعی ناکارایی ملی است . علل ناکارایی فرهنگی ، قدیمی ، ریشه دار و متعدد است . از آنجا که کشورهای پیشرفتهجهان با تمام امکانات و سرعت به سوی بیشترین کارایی پیش می روند، در ارتباط جهانی ابعاد این ناکارایی وسیع تر و آثار آن عمیق تر می شود. برای نجات از این گرفتاری باید از همان راهی رفت که دیگران رفته و مکررا‏‎ً آنرا تجربه کرده اند وآن راه فقط تفکر عملی ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول