دانلود تحقیق رحماندوست

Word 82 KB 19571 21
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۰,۱۵۰ تومان
قیمت با تخفیف: ۷,۵۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • *رحماندوست از خودش می گوید:
    در نخستین‌ روز تیرماه‌ 1329در همدان‌ به‌ دنیا آمدم. کودکی‌ قابل‌ ذکری‌ نداشتم. مثل‌ همهِ‌ بچه‌ها بازی‌ می‌کردم‌ و درس‌ می‌خواندم. اسب‌بازی‌ مهمی‌ نداشتم. وسیلهِ‌ بازی‌ فردی‌ من‌ جوی‌ آب‌ توی‌ کوچه‌ بود. سدّی‌ جلو خانه‌مان‌ می‌ساختم‌ و حرکت‌ آب‌ را به‌ سوی‌ درختهای‌ حاشیهِ‌ جوی‌ هدایت‌ می‌کردم. حوضچه‌ای‌ هم‌ پدید می‌آمد که‌ من‌ پاچهِ‌ شلوارم‌ را بالا بزنم‌ و پاهایم‌ را در خنکی‌ آب‌ حوضچه‌ بازی‌ بدهم.
    : وقتی خودم را شناختم، فهمیدم در خانواده ای به دنیا آمده ام که مادری ادب دوست و پدری مکتب گریز دارد.
    رحماندوست ادامه می دهد: پدرم مکتب گریز بود از این جهت که پدر بزرگ و مادربزرگ من مکتب دار بودند و پدرم از کودکی از مکتب بیزار شد و به اصطلا ح از مکتب فرار کرد. این شد که او دل به بازار زد و وارد دنیای بازار شد.
    او گفت : کودکی من هم مانند کودکی همه بچه ها بود با این تفاوت که آن روزها ما امکانات کمتری داشتیم. ما آن روزها چیزی به نام اسباب بازی نداشتیم و اسباب بازیمان را خودمان درست می کردیم و زمین بازی هم نداشتیم و کوچه و خیابان محله بازی ما بود. ما آن روزها حتی کتابخانه هم نداشتیم!
    شاعر کودکان می گوید: وقتی من به سن نوجوانی رسیدم چاره ای نداشتم جز اینکه کتاب کرایه ای تهیه کنم چون غیر از این، راهی برای مطالعه کتاب نداشتم.
    ماه مهر که میآید، یاد اولین روزهای مدرسه در ذهن همه بچه هایی که یک روز مدرسه رفتن را تجربه کرده اند زنده می شود. مصطفی رحماندوست هم با یادآوری این خاطرات می گوید: من در اولین روز مدرسه با یک دست لباس نو و شیک عازم مدرسه شدم فقط لباس نوی من کمی مشکل داشت و آن این بود که یک سایز برایم بزرگتر بود. این عقیده پدر و مادرم بود که اگر کت و شلوار مدرسه ام را یک شماره بزرگتر بخرند سال بعد هم می توانم آن کت و شلوار را بپوشم و در نتیجه در خرید لباس صرفه جویی می شود و خلا صه این شد که هر سال من با یک کت و شلوار گشادکه به تنم زار می زد به مدرسه می رفتم اما این کت و شلوارها هیچ وقت تا سال بعد دوام نمیآوردند و من باز هم کت و شلوار گشاد دیگری می پوشیدم.
    او می گوید: من معلم کلا س اولم را خیلی دوست داشتم. آقای سبزواری مهربان و دوست داشتنی که با پای لنگان به کلا س درس میآمد اولین معلم من در طول دوران تحصیلی بود و امروز که به این سن رسیده ام از خداوند می خواهم روح پرفتوحش را قرین رحمت خود کند.
    این شاعر کودک و نوجوان ادامه داد: ما در دوره دبستان برنامه ای به نام مشاعره داشتیم که به صورت یک مسابقه جنبی اجرا می شد و من هم سعی می کردم در این مسابقه شرکت کنم واین مسابقه باعث شد زمینه های علا قه به شعر در وجودم زنده شود.
    بنابراین برای این که در این مسابقه حفظ آبرو کنم ناچار بودم هر طور شده به کتابهای شعر دسترسی پیدا کنم و از آن جایی که ما منبعی برای شعر در خانه نداشتیم من ناچار بودم هر چند وقت یک بار به منزل خاله ام بروم چرا که او یک دیوان حافظ ویک بوستان سعدی در منزلش داشت و من با اشتیاق این کتابها را از خاله ام قرض می گرفتم و چند بیتی را از روی آنها می نوشتم تا برای مسابقه روز بعد ازبر کنم.
    او گفت: وقتی به کلا س پنجم ابتدایی رفتم روزی مرد فقیر و بیماری را در خیابان دیدم و جملا تی را در وصف او نوشتم که آقا معلم بعد از خواندن آن جملا ت گفت که این جملا تی که تو نوشته ای شعر است.
    این شد که من اولین شعرم را در سن 12 سالگی گفتم و از آن به بعد حس شاعری در من جوانه زد و سعی کردم انشاهایم را به شعر بنویسم.
    کلاس‌ پنجم‌ دبستان‌ بودم‌ که‌ فهمیدم‌ می‌توانم‌ شعر بگویم. بعد از نیمه‌ شبی‌ از خواب‌ بیدارم‌ کردند که‌ به‌ حمام‌ برویم. هفته‌ای‌ یک‌ بار شبها به‌ حمام‌ می‌رفتیم، چون‌ حمام‌ محلّه‌ ما روزها زنانه‌ بود. بوق‌ حمام‌ را که‌ می‌زدند از خواب‌ بیدارمان‌ می‌کردند و با چشمهای‌ خواب‌آلوده‌ کوچه‌های‌ تاریک‌ را بقچه‌ به‌ بغل‌ پشت‌ سر می‌گذاشتیم‌ تا به‌ حمام‌ برسیم. در حمام‌ کار ما بچه‌ها کمک‌ کردن‌ به‌ بزرگترها بود: سرِ یکی‌ آب‌ می‌ریختیم، پشت‌ آن‌ یکی‌ را کیسه‌ می‌کشیدیم‌ و...
    آن‌ شب‌ هم‌ به‌ دستور پدر، مشغول‌ کمک‌ کردن‌ به‌ بندهِ‌ خدایی‌ بودم‌ که‌ بسیار ضعیف‌ و لاغر بود. پوست‌ و استخوانی‌ بود و ستون‌ فقراتش‌ را می‌شد شمرد. تعجب‌ کردم. علت‌ لاغری‌ پیش‌ از حدش‌ را پرسیدم. از روزگار نالید و بیماری‌ طولانی‌ و این‌ که‌ مسافر است‌ و باید به‌ شهرش‌ برگردد. آمده‌ بود تا تن‌ و بدنی‌ بشوید. به‌ خانه‌ که‌ برگشتم‌ نتوانستم‌ بخوابم. سعی‌ کردم‌ شرح‌ رنج‌ آن‌ بندهِ‌ خدا را بنویسم. نوشتم:

    بود مسافر یکی‌ اندر به‌ راه‌
    توشه‌ کم‌ راه‌ فزون‌ بی‌پناه‌
کلمات کلیدی: رحماندوست

به نام آنکه دوستي را آفريد. عشق را .رنگ را..... به نام آنکه کلمه را آفريد و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که مي خواستم از او بگويم . سالهاست دچارش هستم و چه سخت بود بيدلي را ساختن خانه اي در دل و اين دل بينهايت چه جاي کوچکي بود

تاریخچه روز جهانى کودک: هر ساله ٢٠ نوامبر روز جهانى کودک در برخى کشورهاى جهان جشن گرفته مى‌شود. هدف از برگزارى این روز بزرگداشت و توجه به بهزیستى و حقوق کودکان است. ریشه هاى برگزارى روز جهانى کودک به کنفرانس جهانى ژنو در باره سعادت کودکان برمى گردد. در تابستان سال ١٩٢٥ نخسیتن کنفرانس مربوط به رفاه و سعادت کودکان با حضور نمایندگان ٥٤ کشوردر ژنو برگزار شد. نماینده ایران در این ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول